خاطره ای زیبا از شهید خلیل مطهرنیا
چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفت:
« امروز بچه ها دارن اینجا می جنگن و خون میدن، عده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیت های کلیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشت، برای رزمنده ها می سوخت. یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود، حال غریبی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با من »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.
- ۹۴/۰۴/۲۴
- ۹۵۲ نمایش