آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سقیفه بنی ساعده» ثبت شده است

ماجرای سقیفه چه بود

پس از رحلت پیامبر، هنوز جسد پیامبر اکرم(ص) روی زمین بود و بنی هاشم و گروهی از یاران راستین آن حضرت، مشغول فراهم ساختن مقدمات دفن پیامبر بودند که ناگهان گروه انصار در چند قدمی خانة پیامبر در زیر سایبانی به نام «سقیفة بنی ساعده» دور هم گرد آمدند تا تکلیف مسلمانان را از نظر خلیفه و جانشین پیامبر معّین کنند. گویی تعیین خلیفه از نظر آنان به مراتب فوری‌تر از «تجهیز» و تغسیل و دفن پیامبر بود! و پیامبر (ص) نیز خلیفه را تعیین نکرده است!

ابوبکر و عمر و عده دیگری از مهاجرین نیز به جمع آنان می روند و در امر تعیین حاکم با یکدیگر نزاع می کنند.
سخنگوی مجلس از طرف انصار، سعد بن عباده و حباب بن منذر، و از طرف مهاجران ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و در پایان دو نفر از انصار نیز به منظور کارشکنی در کار سعد بن عباده سخن گفته‌اند. اینک متن سخنان آنان:

ـ سعد (خطاب به انصار): شما فضیلتی دارید که هرگز دیگران آن را ندارند: پیامبر گرامی(ص) سالها در میان کسان خویش مردم را به آیین توحید دعوت نمود، ولی جز گروه کمی به او ایمان نیاوردند، و همانها نیز توانایی دفاع از او را نداشتند، ولی شما انصار! به او ایمان آوردید، از او و یاران او دفاع نمودید، و با دشمنان او از در جنگ وارد شدید تا در نتیجه مردم آیین او را پذیرفتند و شمشیرهای شما بود که عرب را در برابر او تسلیم نمود. هنگامی که پیامبر دیده از جهان پوشید از شما راضی و چشمش به شما روشن بود، از این روی لازم است زمام امور را به دست بگیرید و شما از همة مردم به این کار شایسته‌تر و سزاوارتر هستید. منظق سعد این بود که چون ما به پیامبر و یاران او پناه داده‌ایم و از او و یارانش دفاع کرده‌ایم و با دشمنان او پیکار نموده‌ایم پس برای زمامداری از دیگران سزاوارتر هستیم. اکنون ببینیم که منطق مهاجرین حاضر در مجلس در برابر آنان چه بود؟

ـ ابوبکر: مهاجران، نخستین گروهی هستند که به آیین او ایمان آورده و به این فضیلت مفتخر شده‌اند، آنان در شداید و سختیها بردباری به خرج داده‌اند، از کمی افراد نهراسیدند، آزار دشمنان را به جان خریدند و از ایمان و آیین او دست برنداشتند. ما هیچگاه خدمات و فضایل شما انصار را انکار نمی‌کنیم و به طور مسلّم پس از مهاجران شما بر دیگران برتری دارید، از این روی امارت و فرمانروایی از آن مهاجران، و وزارت از آن شما باشد و ما امیر باشیم و شما وزیر و هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام نمی‌دهیم. تکیه گاه مهاجران در برتری خود این بود که آنان نخستین کسانی بودند که پیامبر را تصدیق نموده و به آیین او گرویده‌اند.

ـ حباب بن منذر: ای گروه انصار! زمام امور را به دست بگیرید. دیگران در سایة قدرت شما زندگی می‌کنند و هیچ کس جرأت ندارد که بر خلاف شما کاری صورت دهد. شما دارای قدرت و جمعیت بیشتری هستید. هرگز دودستگی را به میان خود راه ندهید، که نتیجه‌ای جز تباهی ندارد و اگر مهاجران بر قبضه کردن حکومت اصرار ورزند باید مسئله را از طریق «دو امیری» حل کنیم، و فرمانروایی از ما و فرمانروایی از آنان تعیین گردد.

(بنابراین منطق انصار در این مناظره فزونی نفرات و نیرومندی جبهة آنان است و می‌گویند چون ما قوی و نیرومند هستیم باید فرمانروا از میان ما انتخاب گردد.)

ـ عمر: هرگز دو شمشیر در یک غلاف جای نمی‌گیرد، بخدا سوگند عرب به حکومت و فرمانروایی شما تن در نمی‌دهد در صورتی که پیامبر آنها از غیر شماست، ولی عرب إبا نمی‌ورزد که زمام امور آنان را کسی بر عهده بگیرد که پیامبر آنها از قبیلة اوست، چه کسی می‌تواند در حکومتی که محمد آن را پی‌ریزی کرده است با ما جنگ و نزاع کند در حالی که ما از نزدیکان و خویشاوندان او هستیم.
(پس در این گفتگو عمر، ملاک شایستگی برای زمامداری امّت را پیوند خویشاوندی با پیامبر قرار داد، و از این روی گروه مهاجر و در رأس آنان قریش را احق و شایسته‌تر برای اشغال آن مقام دانسته است.)

«حباب بن منذر» بار دیگر بر قدرت و نیرومندی یاران انصار تکیه کرده و گفت: ای گروه انصار به سخن عمر و همفکران او گوش فرا ندهید، آنان دست شما را از فرمانروایی کوتاه می‌سازند. اگر نپذیرفتند، همه را از این سرزمین بیرون کنید. شما به این کار شایسته‌تر از دیگران هستید، در پرتو شمشیرهای شما دیگران به این آیین گرویده‌اند.
ـ عمر: خدا ترا بکشد!
ـ حباب: خدا ترا بکشد!
ـ ابو عبیده: (وی با دادن رشوه‌ای به انصار نظریة واگذاری حکومت به گروه مهاجر را چنین تأیید کرد): أی گروه انصار! شما نخستین کسانی بودید که پیامبر گرامی را کمک کردید، هرگز سزاوار نیست که نخستین فردی باشید که سنّت و راه او را تغییر می‌دهد.
در اینجا یک نفر از انصار، به نام بشیر بن سعد، که خود پسر عموی سعدبن عباده (کاندیدای نیمی از انصار برای خلافت) بود برخاست، و با آنکه انتظار می‌رفت جریان را به نفع آنان تمام کند، برخلاف انتظار وی روی عداوت و کینه‌ای که به سعد‌بن‌عباده داشت منطق عمر را تأیید کرد و رو به خویشاوندان خود کرد و گفت:  محمد از قریش است و خویشاوندان وی بر خلافت از دیگران اولی و شایسته‌ترند، هرگز شما را نبینم که با آنان در این موضوع به نزاع برخاسته‌اید.

طرفین سخنان خود را گفتند و هیچ‌کدام نتوانست دیگری را قانع کند. در این لحظه ابوبکر از فرصت استفاده کرد و به سان یک دیپلمات کهنه‌کار برگ جدیدی به زمین زد و گامی جلوتر نهاد و تصمیم گرفت که دونفر را معرفی کند تا مردم با یکی از آن دو نفر بیعت کنند، خصوصاً مشاهده کرد که در میان جبهة انصار وحدت کلمه وجود ندارد و بشیر‌بن سعد مخالف سعد‌بن عباده (رئیس خزرج) می‌باشد.
از این روی با رندی خاصی به گفتگو خاتمه داد و گفت:

خواهشمندم از اختلاف و دودستگی دوری کنید، من خیرخواه شما هستم، بهتر است دامنة سخن را کوتاه سازید و با یکی از این دو نفر، عمر و ابوعبیده، بیعت کنید.

عمر و ابو عبیده گفتند: هرگز بر ما سزاوار نیست که با وجود شخصی چون تو زمام امور را در دست بگیریم. از میان مهاجران هیچ فردی در فضیلت به پایه تو نمی‌رسد. تو همنشین پیامبر گرامی(ص) در غار «ثور» بودی، به جای پیامبر نماز خواندی، و وضع مالی تو بهتر از ما است، دستت را به ما ده تا ما با تو بیعت کنیم. در این لحظه ابوبکر فوراً بدون اینکه سخن بگوید و بدون اینکه دو مرتبه تعارف کند دست خود را دراز کرد و از رازی که بر دل بود پرده برداشت، و روشن شد که پیش کشیدن عمر و ابوعبیده، رنگ جدّی نداشته و جز تعارف و هموار کردن راه بر خود چیزی نبوده است. ولی پیش از آن که عمر، دست ابوبکر را به عنوان بیعت بفشارد، بشیرین سعد بر هر دو سبقت جست و دست او را قبل از همه به عنوان بیعت فشرد، آنگاه این دو نفر، دست ابوبکر را به عنوان جانشین رسول خدا فشرده و در همین لحظه شکاف عمیقی که از سخنان بشیر پیش‌بینی می‌شد، در میان جبهة انصار پدیدار شد و عقب‌نشینی انصار قطعی گردید.
حباب‌بن منذر از بیعت بشیر، که خود از انصار بود، سخت برآشفت، و فریاد زد: بشیر! نمک نشناسی کردی و بر پسر عموی خود رشگ بردی و نخواستی حکومت از آن او باشد. بشیر گفت:

-هرگز جریان از این قرار نیست، بلکه نخواستم در حقّی که خدا آن را برای گروه مهاجر قرار داده است به نزاع برخیزم.
«اسیدبن حضیر» که رئیس اوس بود و هنوز عداوتهای دیرین خود با رئیس خزرج را در دل مکنون و پنهان داشت (مجموع اوس و خزرج گروه انصار را تشکیل می دادند)، رو به افراد قبیلة اوس که در مجلس حضور داشتند کرد و گفت: برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید زیرا اگر سعد زمام امور را به دست بگیرد خزرجیان یک نوع فضیلت و برتری بر ما پیدا می‌کنند. از این روی گروه اوس نیز به فرمان رئیس خود با ابوبکر بیعت کردند.
در این لحظه آن گروه از مردم که اراده ای از خود ندارند دست ابوبکر را به عنوان فرمانروا فشردند و هجوم آنها سبب شد که سعد زیر دست و پا له گردد!

ناشناسی گفت: رئیس خزرج زیر دست و پا مانده، حال او را رعایت کنید! ولی عمر از این بی‌احترامی خوشحال بود و گفت: خدا او را بکشد، زیرا چیزی برای ما بالاتر از بیعت با ابوبکر نیست!
خود عمر که بعدها سرگذشت سقیفه را بیان می‌کرد رمز بیعت خویش با ابوبکر را چنین توضیح داد: اگر ما بدون اخذ نتیجه جلسه را ترک می‌گفتیم ممکن بود انصار پس از ما اتّفاق نظر پیدا کنند، و برای خود رئیسی برگزینند.
اجتماع سقیفه با انتخاب ابوبکر برای خلافت به نحوی که بیان شد به کار خود خاتمه داد، و ابوبکر، در حالیکه عمر و ابوعبیده و گروهی از اوسیان دور او را گرفته بودند رو به مسجد رسول خدا آورده، و سعد نیز با تمام یاران خود به منزل خویش رفت.


برای اطلاع از ماجرای سقیفه به کتاب‏های زیر مراجعه فرمایید:
الف) ماجرای سقیفه از محمدرضا مظفر.
ب) مظلومی گمشده در سقیفه.
ج) صفحه‏ ای از تاریخ سیاسی اسلام خلیل عزمی.
د) تاریخ طبری(ج ۳، حوادث سال یازدهم).
ذ) شرح ابن‌أبی‌الحدید ۲/۲۲-۶۰).


منبع

  • آسمان دیجیتالی