زکات عقل، تحمّل جاهل است.
امام علی (ع)
- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۵
- ۳۷۷ نمایش
امام علی (ع)
تماس با دوستان بدون دلیل سبب شادمانی انان می شود بنا نیست که هر زمان که با انها کار داشتیم با انها تماس بگیریمتماس بی دلیل سبب احساس عاطفه به انها می گردد .
ارسال پیامک و یا ایمیل در دنیای اطلاعات نیز سبب نزدیک شدن انسان ها با یکدیگر می شود پس از این فرصت استفاده کنید .
نوشتن یک نامه نیز می تواند شما دوست شما را دلگرم کند .
اگر دوست شما در زندگی هدفی دارد او را تشویق کنید تا مهربانی شما سبب دلگرمی او شود .
شاید ما نتوانیم با همه عزیزانمان هم درد باشیم و دلیل ناراحتی و میزان غمشان را درک کنیم اما می توانیم با آنها همدلی کنیم و به بهای نشستن حتی 10 دقیقه کنارشان به آنها شادی بدهیم. گاهی یک آغوش به اندازه هزاران میلیارد دلار می ارزد اگر با مهری واقعی باشد
وقتی کسی ناراحت و نا امید است خوبی ها ، نقاط قوت و توانمندی هایش را فراموش می کند و حتی اعتماد به خودش را ازدست می دهد. سعی کنید با ذکر همه خوبی های طرف مقابل به او قدرت بدهید
گوش دادن به سخنان دیگران برای اینکه ارامش پیدا کنند نیز سبب حس همدردی و نزدیکی به یکدیگر می شود .
به یکدیگر هدیه بدهید
هدیه ضرورتی ندارد که گران باشد بلکه همینکه مبین مهربانی شماست ارزش بسیار دارد .
این مله را به خاطر داشته باشید
اگر بدانیم بودن هایمان محدود است دوست داشتن های ما نامحدود میشمود .
رسول الله (ص)
رسول الله (ص)
مادر جان یه خواهشی از شما دارم، شما رو به بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها برام دعا نکنید! آیة الکرسی نخونید! به خدا همین که خمپاره ها زمین میخورن، همه کسانی که دور و برم هستند، به خاک می افتند اما من حتی یه خراش هم برنمیدارم.
روزهای بعد از شهادت، پیرزن به قبر پسرش گلاب می پاشید و میگفت:
دیدی نخوندم عزیزم، دیگه برات آیة الکرسی نخوندم پسر گلم...
و بعد روی قبر بقیه شهدا هم گل می گذاشت و می رفت...
امام علی (ع)
زمستان سال 56 بود که یک خواب، جمشید را به آنچه لایقش بود پیوند داد. شب از نیمه گذشته بود. جمشید با گونه های خیس در حال نماز و دعا بود. صدای در حیاط، او را به خود آورد. موجی از نور او را به عقب راند. چشمهایش به سمت کانون نور خیره شد. از کانون نور طنین صدایی گرم، به دلهره اش پایان داد:
آرام باش فرزندم، من...
خواست خودش را به زمین بیندازد تا پای آقا را ببوسد که دست گرم آقا بر شانه هایش نشست: آرام باش فرزندم، من علی هستم، از امروز نام تو مهدی است. تو از سربازان اسلام خواهی بود و بزودی در قیامی بزرگ شریک خواهی شد!
حیرت زده و مضطرب از خواب برخواست، خیس عرق بود. بوی عطر عجیبی را در فضای اتاق حس میکرد...
از خود بی خود شده بود. صداهای گریه اش، همه اهل خانه را بیدار کرد و او به نام مهدی می اندیشید...
امام علی (ع)