آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

خاطره ای زیبا از شهید محمدرضا عقیقی

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ


همین که روزهای نزدیک به عملیات میرسید، برای بچه ها فال حافظ میگرفت. نزدیک عملیات کربلای 5 بود، این بار اولین باز شدن کتاب به نیت  بود، بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت: "نه کاکو جون! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم!" با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سیدمحمد کدخدا و ...جزء شهدا بودند. زنده ها هم معلوم شدند.

یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته! از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشم ها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد    ***   عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد

ارغوان جام "عقیقی" به سمن خواهد داد    ***   چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد


عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند، جاویدی، حق پرست ... و خود حقیقی.

من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده "دریغ از یک روزنه کوچک"

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۳/۳۰
  • ۷۳۵ نمایش
  • آسمان دیجیتالی

نظرات (۱)

  • آمنه آگاه
  • عالی بود،اشکم آروم آروم بی اختیار میریزه
    پاسخ:
    آره واقعا، منم همینطور شدم
    شهدا مردان بی ادعایی بودند که رفتند...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی