آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

آسمان دیجیتالی

خدایا ، یادم ده که یاد کردنت را از یاد مبرم

خاطره ای زیبا از شهید حاج مهدی زارع

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ب.ظ


زمستان سال 56 بود که یک خواب، جمشید را به آنچه لایقش بود پیوند داد. شب از نیمه گذشته بود. جمشید با گونه های خیس در حال نماز و دعا بود. صدای در حیاط، او را به خود آورد. موجی از نور او را به عقب راند. چشمهایش به سمت کانون نور خیره شد. از کانون نور طنین صدایی گرم، به دلهره اش پایان داد:

آرام باش فرزندم، من...

خواست خودش را به زمین بیندازد تا پای آقا را ببوسد که دست گرم آقا بر شانه هایش نشست: آرام باش فرزندم، من علی هستم، از امروز نام تو مهدی است. تو از سربازان اسلام خواهی بود و بزودی در قیامی بزرگ شریک خواهی شد!

حیرت زده و مضطرب از خواب برخواست، خیس عرق بود. بوی عطر عجیبی را در فضای اتاق حس میکرد...

از خود بی خود شده بود. صداهای گریه اش، همه اهل خانه را بیدار کرد و او به نام مهدی می اندیشید...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۴/۰۴/۰۲
  • ۷۵۱ نمایش
  • آسمان دیجیتالی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی